صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل قالب سبز | ||
|
روزه میگیرم دلیلش را مپرس از من که بسیار است: - امر ربانی است – گرچه باید گفت: گه خرد مینالد از دستم از این پاسخ قیاسی میکند از آن خدایی کآفرید جان و جهان بیکران با روزهام با روزهی سی روزهام با آنچه پندارم که دستوری از آن داناست که گوید: ناموافق با سرشت هرچه جاندار است هرچه کاو صنع جهاندار است خوراک و آب و راحت جمله از خود گیر که من اینگونه خشنودم که در این خیر بسیار است!
- یاد مسکین- گرچه باید گفت: بهرهای حاصل نگشت از یاد مسکینان ز مسکینان هزاران سال چه سود از یاد خود بودن ز آن کس کاو ندارد خود به خوانش نان؟! وانگهی هرکس به روز بیغذایی بیش از آن دیگر دل اندر بند خوان خویشتن دارد کجا گوید فلان بیخانمان بی چیز چسان روزش به شب یا شب به روز آرد؟
- آزمون جوع باشد – گرچه باید گفت: آنکه ماه صوم او هر آنی از عمر است؛ آنکه خود داند نداند یا تمام سال در جوع است: ز الوان نِعَم، در سفرهاش کمتر نشانی نیست خوراکش جمله یک نوع است بی نیاز از آزمون زحمت جوع است
تندرستی- گرچه باید گفت: تندرستی در طراوت، شادمانی چهرهی خندان توانایی برای خدمت مردم نشان دارد که من جز این به رخسار همه پژمردگی روزهداران دیدهام باری..
ولی شاید.. ولی شاید برای روزهام اکنون دلیل بهتری دارم - ز بهر خود!-: روزه میگیرم اگرچه جان ز من کاهد به ماهی چهرهی زردم دگر سیلی نمیخواهد..
برچسبها: نقد روزه شعر انتقادی شعر درباره روزه و رمضان [ دو شنبه 25 خرداد 1394
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] من انسانم تو انسانی او انسان چه اسم خوبیه زیبا و آسان یکی زرده سیاهه یا سفیده یکی ریزه بلنده یا خمیده یکی کودک یکی مرد و یکی زن همه انسان همه خوب و عزیزن خدا رو هرکدوم یک جوری دیده یه جوری از مامان باباش شنیده یکی اسم خدا رو گفته الله یکی دیگه برهما یا اهورا یکی خونهش تو آفریقا تو چینه یکی ژاپن یکی ایران زمینه زبان هر کسی فرق داره هرجا بخونه تا باهاش شعرای زیبا یکی کرده یکی ترک و یکی فارس چه خوبه هر زبونی به! چه زیباس
برچسبها: آموزش انسانیت به کودکاناشعار کودکانه [ پنج شنبه 21 خرداد 1394
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]
افسانه ی من ورد زبان خواهد شد رازی است که مکشوف جهان خواهد شد گوشی نبود بهر شنیدن امروز فردا ز برایش همه آن خواهد شد [ یک شنبه 6 ارديبهشت 1394
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]
از که امروز سخن میگویند؟ زان کس که بجز نامی از او باقی نیست؟ نامی که تهی گشته ز هر معنایی بجز از یک تن رنجور؟ گشته از روی هر انشای دبستانی دور؟ که دگر از پی رؤیای چنان «شغل شریف» نرود کودک امروز؟ بین چه خالی است کلاسش نفرین نکند لیک چنین شام سیه را شاید چون از آن رو که درسش این است: مشعلی افروز مشعلی افروز! 1393/2/14 منبع کاریکاتور: سایت گل آقا برچسبها: شعر انتقادیشعر فارسیشعر نو در باره معلم [ یک شنبه 21 ارديبهشت 1393
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] ره سپار ای راهپوی کوچکم ای عزیزم جان من ای کودکم
این زمین در انتظار پای توست آسمان مشتاق غوغاهای توست
راه رو جانا مترس از افت و خیز تکیه بر پایت بکن ترست بریز
دست افکن دیگر از دیوارها ور بیفتی بارها و بارها
جان بابا این نخستین درس توست تکیه بر خود کن نه بر دیوار سست
تا سه فردای دگر آرام جان نو بهار آید شود نو این جهان
این قدم کامشب نهادی آفرین این بهار و شور و شادی آفرین!
برچسبها: شعر فارسیشعر برای کودکان [ سه شنبه 27 اسفند 1392
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]
روزگار غریبی نیست نازنین! ما غریبیم که قانون ضیافت آستین را بر نمیتابیم
ما بر در مانده اینجاییم: در خویش بر خویش و با خویش
ضیافت را با ما کاری نیست که مهمانان ارجمندش در آستیناند و بر آستین و بی خویش!
برچسبها: شعر نوشعر انتقادی [ سه شنبه 20 اسفند 1392
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]
داغ تو براین دل ما هیچ کهن نمیشود هم غم من سرو چمان مرغ چمن نمیشود گر بِکُشد جمله جهان غمزهات ای نگار من زان همه جان داده یکی مرده چو من نمیشود رنگ رخم میکند از سرّ درون روایتی کاو به دو صد بانگ و نوا شعر و سخن نمیشود تا ابدم ار بدهد شرح ز حُسن حور عین مرد خدا جان من آن چشم و دهن نمیشود گر من آواره برانی ز درت کجا روم کَم بجز آن در همه کَون هیچ وطن نمیشود جاذبهی روی تو چون در نظر آرم از قیاس زین عجب آیدم که چون روح ز تن نمیشود شوق تو هرگز به فراق از دل من گمان مبر تا بشود کان همه تا وصل کفن نمیشود شب چه سرایت ز غمت ای گل عشوه باز من یار هزارت چو بجز زاغ و زغن نمیشود برچسبها: شعر فارسیغزلش ش شبغزلهای شبداغ تو بر این دل ما [ پنج شنبه 16 آبان 1392
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] دارم بسی شکایت زان پیر نامی ای دل کاو عشق آتشینم نامیده سحر باطل دیگر کدام امید دیگر کدام فردا ای دل به گور اشک و آه نهان فروهل باشد کز آن بذرت روزی نایی برآید کز شیون نوایش گردد مراد حاصل آن آرزو که غیر از فریاد مهر او نیست گر بر زمین نجستم خُنُک در بستر گل
برچسبها: شعر فارسیبداهه سراییغزلواره [ چهار شنبه 24 مهر 1392
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] خِرَد گوید مرا: شاید که آری آن خدای بهتر از مادر داناتر از دانش کرده باشد امتحانی: این پدر را مهر فرزندش وان مَلَک را عشق یزدانی ما ولی تسلیم خواندیمش کزین شیطان برون آمد و زان آیین قربانی! برچسبها: کشتار و قربانی کردن حیواناتنقد آیین قربانیآزار حیواناتشعر انتقادی [ سه شنبه 23 مهر 1392
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]
نگاه مبهوت چراغ کلاه ایمنی آمیختن تاریکی ازلی با نورهای شتابزده زمختی نوازش دست های ذغالی در رویاهای کودکان بوی تند گاز متان دست های مدفون در خاک و خون انفجار بغض همسران شب بیدار ریزش آوار خاطرات تلخ برآلبوم خانوادگی گورستان متروک کارگران باب نیزو نگاه مبهوت چراغ کلاه ایمنی!
برچسبها: شعر فارسیشعر اجتماعیکارگرانکارگران معدن [ شنبه 20 مهر 1392
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] ای کاش خدا
به زبان میآمد تا بگوید که نیم قاتل نفس خالقم خالق جان
نکنم امر به نابودی کس
خالقم خالق مهر ![]() کُفر گفتم تو ببخشای خدایا که به گفتار آمدهای گویندهتر از هر کاهن هر واعظ هر لوح در چهچههی بلبل در عطر و شمیم گل یا نوای آن باران کاو بر کوه
یا بر دشت
بر سر خشکی و دریا
یا بر سر هر مؤمن و مرتد
مهـــــــــــــربان میبارد..
![]() برچسبها: شعر انتقادیشعر نو شعرفارسیش ش شب [ چهار شنبه 23 مرداد 1392
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] [ پنج شنبه 3 مرداد 1392
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] نمیدانم سحر کی خواهد آمد از دیار شرق این افسانهی تاریک
نمیدانم در این وادی که مُردن، قصّهای شیرینتر از امید و آزادیست؛ سخن از زندگی آیا چو هزلی نیست؟!
نمیدانم..
ولیکن ای چو من جویندهی خورشید! میدانم: که نقش آن حقیقت آتشِ خورشید قلب ما هم اینک نیز در این وادی شبآیین تواند – گرچه اندک – رباید از رخ این زندگی گاهی غبار تیرگی را..
برچسبها: شعر نووادی شب آیینامید و آزادی [ جمعه 3 خرداد 1392
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] بس دلم تنگ است امشب مهربانا باز پرس باغ دل بگرفته آتش باغبانا باز پرس
جور گردون بار دیگر کرده بر جانم هجوم بی تو من جان در نخواهم برد جانا باز پرس
روزهایی رفت و پیغامی نمی آید ز تو مردم از این انتظار بد فغانا باز پرس
گرچه خاموشی ولیکن آگهی از حال ما التفاتی بهر حق کم گوی دانا باز پرس
تا به کی آخر بسوزم اندر این حرمان تو ره بگردان سوی ما رود روانا باز پرس
هر دو عالم بی ثمر می افکند پیشش به خاک شب چه سازد بیش از این آسمانا باز پرس برچسبها: شعر فارسیجداییدوریشعرهای شبغزلشعر [ سه شنبه 6 فروردين 1392
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] [ دو شنبه 5 فروردين 1392
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] در این دریای پر نیرنگ صداقت خشکی گم گشته ی پرتیست در این صحرای پر وحشت رفاقت کیمیای جرعه ی آبیست
(از ش ش شب) [ جمعه 2 فروردين 1392
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] تا بهار دلنشین،آمده سوی چمن
تا بهار زندگی آمد بیا آرام جان
تا بهار دلنشین،آمده سوی چمن
بــازآ ببین در حیرتم،بشــکن سکوت خلوتم تا بهار دلنشین،آمده سوی چمن برچسبها: شعرشعر فارسیشعر درباره ی بهارترانه های استاد بنان [ پنج شنبه 1 فروردين 1392
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] [ دو شنبه 14 اسفند 1391
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] شعری زیبا و تأثیرگذار درباره ی کودکان کار از هم گوهر گرامی غلامرضا نصرالهی (با سپاس از ایشان که در مورد این شعر اطلاع و اجازه ی انتشار آن را در این وبلاگ داده اند.) *** کودکان همیشه غایب نیمکت های چشم به راه در خیابان دود و بوق و دروغ - " آقا تو را به خدا بیاین کفشاتونو واکس بزنم " و کفش هایی که التماس های ماسیده در سرما را عبور می کنند خیابانی به بزرگی روز جهانی کودک خیابانی به کوچکی کنوانسیون حقوق کودکان خیابانی به اندازه ی لبخند های رنگ باخته ی اسکناس های پنجاه تومانی در آغوش لحظه های دود آلود و آغوش خالی مادران رختشوی محله های شمالی روزهای گرسنگی کم خونی بی پناهی - " شیشه پاک می کنیم فقط صد تومن " شتاب دست ها و دستمال ها در خیابان های متراکم خرداد و مرداد گرمازده ی محبت بی دریغ کولر پژوها و پاترول ها! کودکان کارگاه و کوره پزخانه کودکان مزرعه و ساختمان کودکان امروز و هر روز کودکان فرداهای نافرجام و گوری کوچک و دست های خسته ای که گیسوان خاک را چنگ می زنند برچسبها: کودکان کارکودکان خیابانی [ شنبه 12 اسفند 1391
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] روزی گذشت پادشهی از گذرگهی پرسید زان میانه یکی کودک یتیم آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است بر قطره سرشک یتیمان نظاره کن برچسبها: فریفتناستقبال از رؤسا و مقامات [ دو شنبه 7 اسفند 1391
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]
نمی توانم بگویم چیزی را که تو خود می دانی
چیزی را که پیداست
چیزی را که سر به ابتذال بیان فرود نمی آورد
چیزی را که با سکوت معنا می شود
چیزی را که شاید شاید شاید بر سر گورم بتوان گریست..
برچسبها: ابتذال بیانسکوتشعر نو فارسی [ یک شنبه 15 بهمن 1391
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] ببار ای نم نم باران برچسبها: شعر فارسی [ یک شنبه 8 بهمن 1391
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام و گیرم که می زنید ٬ گیرم که می برید گیرم که می کشید ببین که قایق امیدم نشسته بی تو به گِل
برچسبها: تمام بغض قناریها [ جمعه 6 بهمن 1391
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]
نبسته ام به کس دل، نبســـــته کس به من دل برچسبها: هوای گریه با من [ پنج شنبه 28 دی 1391
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]
کشتگاهم خشک ماند و يکسره تدبيرها
میکند آماده بهر ِ سينهی ِ من تيرهايی
در شبی تاريک از اينسان
به کجای ِ اين شب ِ تيره بياويزم قبای ِ ژندهی ِ خود را
برچسبها: شعر فارسی [ جمعه 22 دی 1391
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] پیکان غمت بار دگر این جگرم را خون کرد و ندیدی نفس پر شررم را آسودگیم سود نشد زین همه رنجت خالق بستان زندگی بی ثمرم را اندوه ستمکاری دهر ارچه گران است نشکسته چو بیداد دو چشمت کمرم را اندیشه به جایی نبرد راه در این غم پس عیب مکن هم نفس این چشم ترم را امید علاجی ز خدا نیز نباشد کاو خود زده بر لوح قضا این قدرم را درمانده بشد عقل و دل آرام ندیدم آرام چه بینم چو ندارم قمرم را افسانه نبود عشق شب ای دوست که فردا یادت نرود گر بنگاری سمرم را برچسبها: شعر فارسی [ سه شنبه 19 دی 1391
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] [ دو شنبه 18 دی 1391
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] تک درختی تیره بختم تک درختی بی پناهم خشک و بی بارم پس ثمرم کو چو نهال زهر آلوده همه کس از من بگریزد گویم غم خود را با خار بیابان تک درختی تیره بختم تک درختی بی پناهم برچسبها: شعر فارسی [ پنج شنبه 9 آذر 1391
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] جورابِ نجابتم را پایین کشید
جورابِ نجابتم را بالا کشیدم برچسبها: شعر فارسیتجاوز [ شنبه 22 مهر 1391
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] ز من نگارم خبر ندارد به حال زارم نظر ندارد خبر ندارم من از دل خود دل من از من خبر ندارد [ دو شنبه 13 شهريور 1391
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] گویند کسان بهشت با حور خوش است من می گویم که آب انگور خوش است
این نقد بگیر و دست از نسیه بشوی کآواز دهل شنیدن از دور خوش است برچسبها: شعر فارسی [ چهار شنبه 1 شهريور 1391
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] خبر به دورترین نقطهی جهان برسد شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشم خودت چه میکنی؟ اگر او را که خواستی یک عمر رها کند، برود، از دلت جدا باشد رها کند، بروند و دو تا پرنده شوند گلایهای نکنی، بغض خویش را بخوری خدا کند که… نه! نفرین نمیکنم، نکند خدا کند فقط این عشق از سرم برود برچسبها: شعر فارسی [ یک شنبه 22 مرداد 1391
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] دلم می گرید و چشمم چشمه ای خشک
تنم می لرزد و جانم بیدی استاده در باد
در این وادی که بیگانگان اند آشنایان غزل
در کدامین شعر خویشی توانم یافت؟ برچسبها: شعر فارسی [ جمعه 6 مرداد 1391
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]
خانه ام ابری است یکسره روی زمین ابری است با آن
باد می پیچد یکسره دنیا خراب از اوست و حواس من آی نی زن ، که تو را آوای نی برده است دور از ره کجایی؟ خانه ام ابری ست اما ابر بارانش گرفته است. در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم ، من به روی آفتابم می برم در ساحت دریا نظاره. و همه دنیا خراب خُرد از باد است، و به ره ، نی زن که دایم می نوازد نی، در این دنیای ابر اندود راه خود را دارد اندر پیش برچسبها: شعر فارسی [ جمعه 6 مرداد 1391
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] خورشیدی در آسمان و خورشیدی در زمین تابستانی در بیرون و آتشی در درون و کسی چه می داند که سوختنم از چیست پس لاجرم باید ساخت حتی در زمستان..!
برچسبها: شعر فارسی [ پنج شنبه 29 تير 1391
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] آمدم چون « دعوتم » بود: لحظه ای لذّتناک
روییدم: در آتش عرق نفس از خاک
مانده ام شاید با چرایی
می روم می روم « سرزده » این بار تا رهایی.. برچسبها: شعر فارسی [ چهار شنبه 28 تير 1391
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] ای کاش شکیبایی ام کمتر بود تا رهایی زودتر از راه می رسید
من چه ام؟ گرهی کور ز رشته های اشیاء
هنگام رهایی سرودی خواهم خواند: ای کاش شکیبایی ام کمتر بود.. برچسبها: شعر فارسی [ چهار شنبه 28 تير 1391
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] و نفس هایم حکایت از: بودنی جاریست حسابگر عمر را و انتظار نخستین رقص بر مسلخ سکونی را
آسمان هر بام : وعده ایست و هر شام : شرمی از دروغ
و نفس هایم حکایت از زندگی است!! برچسبها: شعر فارسی [ دو شنبه 26 تير 1391
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] پرنده های قفسی عادت دارن به بی کسی
عمرشونو کنج قفس سر می کنن بی هم نفس نمی دونن سفر چیه عاشق در به در کیه هر کی بریزه شاه دونه فکر می کنن خداشونه یه عمره بی حبیبن با آسمون غریبن این همه نعمت اما همیشه بی نصیبن
چه می دونن به چی میگن ستاره چه می دونن دنیا کیا بهاره چه می دونن عاشق میشه چه آسون پرنده زیر بارون تو آسمون ندیدن خورشید چه نوری داره چشمه ی کوه مشرق چه راه دوری داره فرقی نداره وقتی ندونی و نبینی غصّه ت می گیره وقتی می دونی و می بینی
daftarkhaterat2011.blogfa.com http://loverman20.mihanblog.com birjand-kaftar.blogfa.com data.polygon.vn esteghlali.com talae.persianblog.ir http://www.shia-news.com http://padidee.blogfa.com برچسبها: شعر فارسیمحیط زیستفقرتبعیض [ دو شنبه 19 تير 1391
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] اگر در آن دور دست شن های زمان پوشانید: قادسیه را یورش چنگیز مغول را هجوم تیمور و هلاکو را قساوت آقای قاجار را هجوم عثمانی و روس را پرتغال و انگلیس را و رد ارّابه های تاریخ را
هنوز در این نزدیکی: نومیدانه هجده تیر بر قلب ها نشسته از شن ها بیرون مانده تا شاید تا شاید این شن باد همچون صدها حکایت غریب دیگر در ابدیت کویر مدفونشان نسازد
ولی زمان است و شن هایش و آدم هایی رهگذر از جنس شن.. برچسبها: شعر فارسی [ یک شنبه 18 تير 1391
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]
تفنگت را زمین بگذار که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار
تفنگِ دست تو یعنی زبان آتش و آهن من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان کن ندارم جز زبانِ دل، دلی لبریزِ از مهر تو ای با دوستی دشمن
زبان آتش و آهن زبان خشم و خونریزی ست زبان قهر چنگیزی ست
بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن، شاید فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید.
برادر! گر که می خوانی مرا، بنشین برادروار تفنگت را زمین بگذار تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تواین دیو انسان کش برون آید. تو از آیین انسانی چه میدانی؟
اگر جان را خدا داده ست چرا باید تو بستانی؟ چرا باید که با یک لحظه ی غفلت، این برادر را به خاک و خون بغلطانی؟
گرفتم در همه احوال حق گویی و حق جویی و حق با توست
ولی حق را برادر جان! به زور این زبان نافهم آتش بار نباید جُست
اگر این بار شد وجدان خواب آلودهات بیدار، تفنگت را زمین بگذار…
منبع تصاویر:
http://www.shia-leaders.com
http://www.asriran.com برچسبها: اعدامفتودردشعر فارسی [ شنبه 17 تير 1391
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] تحریم شدیم تحریم شدیم بگذار بخندم این بار به این زنجیر تکرار که سالهاست بوده ایم از خندیدن از سرور از جنبیدن
بهشتی بر نقاب و دوزخی در پیراهن
و نانی که نبود و نیست دیگر و آبی که نبود و نیست دیگر
مرده ای در پس نقاب زندگی این کشته را تا کی باید کشت؟؟ برچسبها: شعر فارسی [ چهار شنبه 14 تير 1391
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]
شهر خالی جاده خالی کوچه خالی خانه خالی
جام خالی سفره خالی ساغر و پیمانه خالی کوچ کردند دسته دسته آشنایان عندليبان باغ خالی باغچه خالی شاخه خالی لانه خالی * * * وای از دنیا که یار از یار می ترسد غنچه های تشنه از گلزار می ترسد عاشق از آوازه ی دیدار می ترسد پنجه ی خنیاگران از تار می ترسد شه سوار از جاده ی هموار می ترسد این طبیب از دیدن بیمار می ترسد * * * ساز ها بشکست و درد شاعران از حد گذشت سالهای انتظاري بر من و تو بد گذشت آشنا نا آشنا شد تا بلي گفتم بلا شد گریه کردم ناله کردم حلقه بر هر در زدم سنگ سنگ کلبه ی ویرانه را بر سر زدم آب از آبی نجنبید خفته در خوابی نجنبید * * * چشمه ها خشکید و دریا خستگی را دم گرفت آسمان افسانه ی ما را به دست کم گرفت جام ها جوشی ندارد عشق آغوشی ندارد بر من و بر ناله هایم هیچکس گوشی ندارد * * * بازآ تا کاروان رفته باز آید بازآ تا دلبران ناز ناز آید بازآ تا مطرب و آهنگ و ساز آید تا گل افشانان نگار دلنواز آید بازآ تا بر در حافظ سر اندازیم گل بیفشانیم و می در ساغر اندازیم
برچسبها: شعر فارسی [ پنج شنبه 8 تير 1391
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] گویی که شب تیره ی ما را سحری نیستوز مهر و مه و اختر و فانوس اثری نیست
صد نهر خروشنده ی خون زاده ز هر دل هر چند به رخساره یکی دیده تری نیست
هندان جگر خواره چه شیران بدریدند افسوس که در سینه ی مایان جگری نیست
کَرنای قیامی شده هر موی به سویی پنهان ولی از خیزش پیدا خبری نیست
از کوی رهایی ز که پرسیم نشانی کاین شهر همه دیوار و درش هیچ دری نیست
تابوت امیدی برد هر لحظه ی این عمر فریاد که امید به عمر دگری نیست
بر دار شد اندیشه و شعر و شرف و عشق سردار شد هر خار و خسک را که بری نیست
برچسبها: شعر فارسی [ پنج شنبه 8 تير 1391
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] صد چشمه ی احساس به قلب است خدایا سخت است که گویند چنین خشک چرایی
زین صورتک ساکت خود جان به لبم شد تا کی نکند بلبل دل نغمه سرایی [ چهار شنبه 31 خرداد 1391
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] در شعر زیر که نمی دانم از کیست، نکته ی جالبی وجود دارد؛ آن را بیابید:
با چهره ی افروخته گل را مشکن افروخته رخ مرو تو دیگر به چمن
گل را تو دیگر خجل مکن ای مه من مشکن به چمن ای مه من قد سمن
اگر نتوانستید نکته را پیدا کنید، ادامه ی مطلب را بخوانید.. برچسبها: شعر فارسی پراکنده ها ادامه مطلب [ چهار شنبه 31 خرداد 1391
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود وین راز سر به مُهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود ولیک به خون جگر شود
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود
از هر کرانه تیر دعا کردهام روان باشد کز آن میانه یکی کارگر شود
ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من آری به یمن لطف شما خاک زر شود
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب یا رب مباد آن که گدا معتبر شود
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
این سرکشی که کنگره ی کاخ وصل راست سرها بر آستانه ی او خاک در شود
حافظ چو نافه ی سر زلفش به دست توست
دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود برچسبها: شعر فارسی [ دو شنبه 29 خرداد 1391
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]
ای آفتاب به شب مبتلا خدا حافظ غریب واره ی دیر آشنا خدا حافظ
به قله ات نرسید بخت کوته ام بلند پایه ی بالا بلا خداحافظ
میان ماندن و رفتن درنگ می کشدم اما بگو بگویم سلام یا خدا حافظ
به چشمان معصومت سوگند که بی گناه ترینی اما خداحافظ
به بسترت نرسیدند کوزه های عطش ای سراب تفته ی چشمه نما خداحافظ برچسبها: شعر فارسی [ دو شنبه 29 خرداد 1391
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] سخن از کهنگی بوید به گاه گفتن از اندوه به گاه گفتن از زنجیر این تکرار بی پایان به گاه گفتن از انبوه آن بی واژه دردانی که خُردانی چو «مردن» عرضه می دارند...
در این دریای پر نیرنگ صداقت خشکی گم گشته ی پرتیست در این صحرای پر وحشت رفاقت کیمیای جرعه ی آبیست...
چه نامم روزگاری اینچنین دون را که می نوشند در جام دروغین محبت شربت خون را...
چه گویم من؟ چسان سازد دلم با غربت این روزگار دون؟! که می کارند در قلب هزاران لیلی عاشق چلیپای خدای عشق را بر تربت خاکستر مجنون... برچسبها: شعر فارسی [ یک شنبه 28 خرداد 1391
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] هر دمم غم همدم است از هجر آن آرام جان روز و شب سر در تب است از فکر آن آرام جان
سدّ دندانم به لب طاقت نیارد سیل اشک بنگرید توفان بحرش مهر آن آرام جان
رسته ام از موج ناآرام جادوی زمان لیک اسیرم در طلسم و سحر آن آرام جان
حُسن گل را قیمتی بودن بسی دانم محال تا به بازار خیال است چهر آن آرام جان
بی بصر گم کرده ره در چاه هجرانم صبا سوی کنعان سویی آر از مصر آن آرام جان
بحر اندوهش نگنجد اندرون جام دل او جهانی برتر است از شعر «آن آرام جان» برچسبها: شعر فارسی [ چهار شنبه 24 خرداد 1391
] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ] |
|